کد مطلب:225161 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:234

بیان سختی حال یحیی در زندان و نامه نوشتن او به رشید و بعضی حالات او در زندان
در اكرام الناس و دیگر كتب نوشته اند كه سهیل بن فضل روزی از فضایل یحیی تقریر همی كرد و در اثناء آن گفت یحیی برمكی را زحمت بواسیر آزار همی داد چنانكه در هیچ فصلی نتوانست آب استعمال نماید و در پاره اوقات كه او با فضل پسرش در زندان گروگان بودند و هارون الرشید همی خواست بر زحمت و آزار ایشان بیفزاید و از آن زشت نامی و دراز شدن زبان خلقان نیندیشید .

یكی شب فرمان كرد تا زندانیان را هیزم نبرند و آب گرم نكنند تا به فضل كه رنجور بود صدمت رساند اتفاقا سرمائی سخت می بست و آب یخ می بست فضل اگر چه خود دردمند بود ، اما بر رنج خویش رنجور نگشت و از آن خشمگین و نژند شد كه در این پایان شب چگونه پدرش یحیی تواند با آب سرد كار تطهیر و وضوء بسازد این اندیشه در دل او همی بگذشت و هیچ راهی نیافت جز آنكه آفتابه آب را نزدیك قندیل بداشت و تا بامداد چشم بخواب آشنا نكرد تا آفتابه را به آن قندیل گرم ساخت .

چون یحیی سر از خواب برگرفت و آبدستان از بهر وضوء بخواست فضل آفتابه را پیش برد چون به استعمال آب پرداخت آب را گرم یافت فضل را پرسید كه بدون هیزم این آب را چگونه گرم داشتی فضل صورت حال را بگفت ، یحیی سخت بگریست و دست سوی آسمان بركشید و فضل را دعا كرد و فضل خودش با آب سرد وضوء بگرفت وبا پدر به نماز و طاعت مشغول شدند .

شب دوم زندان بان را معلوم شد كه فضل آفتابه را به شعاع قندیل گرم ساخته



[ صفحه 28]



است از خبث فطرت و بیم رشید قندیل را هم از اول شب برداشتند فضل را غم و اندوه بر افزود و همی براندیشید كه چه چاره سازد كه پدر را آب گرم رساند كه او با آب سرد وضوء نتواند بسازد پس آفتابه را از اول شب پر از آب كرد و در پهلو و شكم خویش بداشت تا از حرارت غریزی در آن اثر كند و گرم گردد و به این تدبیر آن شدت سردی كه در آب بود چندی كاستن گرفت .

چون یحیی از خواب بیدار شد و آب بجست فضل آفتابه بداد یحیی از ملایمت آن آب بپرسید فضل آن حال را باز نمود یحیی بسیار بگریست و سر و روی پسر ببوسید و وضوء بساخت و در حضرت یزدان عرض تضرع و بیچارگی فراوان نمود و در مناجات خود همی گفت بار كردگارا داورا تو می دانی هیچ پسری در حق پدرش این خدمت و نیكوسیری نكرده است كه فضل مرا كرده است ، جز تو هیچكس دستگیر ندارم جزای خدمتهای او را از تو می خواهم تو می توانی فضل را آن دهی كه در دل آفریده نرسیده باشد و یحیی بر این گونه مناجات همی كرد چنانكه زندانیان را بر آنها دل بسوخت و زندان بان از گذشته گذشتن خواست و بعد از آن از كسان ایشان منع هیزم نكرد و آنچه قدرت داشت به ایشان اذیت بكند نكرد و محنت روا نداشت .

در عقد الفرید و اكرام الناس مسطور است كه سیار بن معروف گوید چون كار زندان و محنت محبس بر یحیی سخت گشت و جهان روشن بر ایشان تیره و تاریك نمودن گرفت و از هر سوی پریشانی و سرگردانی و بینوائی چنان شكیبائی را بر بود نامه از زندان بدین روش به هارون بنوشت .

«لأمیرالمؤمنین و خلیفة المهدیین ، و امام المسلمین ، و خلیفة رب العالمین من عبد أسلمته ذنوبه ، و أو بقته عیوبه ، و خذله شقیقه ، و رفضه صدیقه ، و مال به الزمان ، و نزل به الحدثان ، فعالج البوس بعدالدعة ، و افترش السخط بعد الرضا الكتحل السهاد بهد الهجود ، ساعته شهر ، و لیلته دهر ، قدعاین الموت ، و شارف الفوت جزعا لوجدتك یا أمیرالمؤمنین ، و أسفا علی مافات من قربك ، لا علی شی ء من المواهب ، لأن الاهل و المال انما كانالك و بك ، و كان فی یدی عاریة ، و العاریة



[ صفحه 29]



مردودة .

و أما ما أصبت به من ولدی فبذنبه ، و لا أخشی علیك الخطاء فی أمره و لا أن تكون تجاوزت به فوق حده ، تفكر فی أمری جعلنی الله فداك و لیمل هواك بالعفو عن دنب ان كان فمن مثلی الزلل ، و من مثلك الاقالة ، و انما أعتذر الیك باقرار ما یجب به الاقرار ، حتی ترضی ، فاذا رضیت رجوت ان شاء الله أن یتبین لك من أمری و براءة ساحتی ما یتعاظمك بعده ذنب أن تغفره ، مد الله فی عمرك و جعل یومی قبل یومك» .

و در اعلام الناس بنوشتن نامه یحیی به رشید بدینگونه مذكور می دارد كه بعد از آنكه برامكه را در شهرها و دیار متفرق ساختند و مدتی از هلاك و دمار ایشان بر گذشت روزی هارون الرشید در زیر مصلای خودش رقعه ی بدید كه در آن خطابی و شعری چند نوشته بودند ، در مقام جستجو برآمد گفتند صاحب سر بساخته است از وی بپرسید گفت ای امیرالمؤمنین این رقعه را در صحن سرای بدیدم و ندانستم كدام كس بیفكنده است لاجرم برداشتم و در زیر جای نماز تو گذاشتم .

بعضی گفتند این كار از زبیده خاتون بود تا بازماندگان برمكیان را نیز بكشتن دهد ، مضامین آن در مزاج رشید كارگر شد و او را جنبش همی داد و بر غیظ و خشم او فزوده گشت چندانكه در همان ساعت فضل را از زندان بخواست و چندانش تا زیانه بزد كه نزدیك بمردن رسید و بر زنجیر و غل او بیفزود پس از آن یحیی را كه پیری سالخورده بود طلب نمود و در بند و زنجیر او نیز بیفزود با اینكه یحیی در ایام عمر خود پرورده ناز و نعمت و عز و دولت بود این وقت یحیی یاد روزگاران بر گذشته و دولتها و نعمتهای در نوشته و فقدان جعفر و طغیان چرخ ستمگر و تشت اهل و عیال و تفرق ابهت و اجلال نمود و این مكتوب را به هارون الرشید در قلم آورد باشد خاطرش را بدست آرد و دلش را نرم سازد و این بند گران و رنج درشت را تخفیف دهد .

بسم الله الرحمن الرحیم الی أمیرالمؤمنین ، و نسل المهدیین و امام المسلمین



[ صفحه 30]



و خلیفة رسول رب العالمین ، من عبد أسلمته ذنوبه ، و أوثقته عیوبه ، و خذله شقیقه و رفضه صدیقه ، و خانه الزمان ، و أناخ علیه الخذلان ، و نزل به الحدثان ، فصار الی الضیق بعد السعة ، و عالج الموت بعد الدعة ، و شرب كاس الموت مترعة ، و افترش السخط بعد الرضا ، و الكتحل السهر بعد الكری .

فنهاره فكر ، و نومه سهر ، و ساعته شهر ، و لیله دهر ، قدعاین الموت مرارا و شارف الهلاك جهارا .

یا أمیرالمؤمنین قد أصابتنی مصیبتان : الحال و المال ، أما المال فان ذالك منك و لك ، و كان فی یدی عاریة منك ، و لا بأس برد العواری الی أهلها ، و أما المصیبة بجعفر فبجرمه و جرأته و عاقبته بما استخف من أمرك و كان جزاؤه فوق ما استحق .

و أما الفقیر فاذكر یا أمیرالمؤمنین خدمتی ، و ارحم ضعفی ، و وهن قوتی و هب لی رضاك ، فمن مثلی الزلل و من مثلك الاقالة ، و لست أعتذر ولكن اقر ، و قد رجوت أن أفوز برضاك ، فتقبل عذری ، و صدق نیتی ، و ظاهر طاعتی ، و تلویح حجتی ، ففی ذالك ما یكتفی به أمیرالمؤمنین و یری الحقیقة فیه و یبلغ المرادمنه» .

خلاصه ترجمه این دو رویات چنین است عرضه داشته است به پیشگاه امیرالمؤمنین و نسل راه نمایندگان و زاده مهتران و پیشوای مسلمانان و خلیفه فرستاده پروردگار جهانیان از جانب بنده ی كه دستخوش گناهان و پای كوب عیب و نقصان خود گردیده برادرش از وی جدائی و دوستش از او كناری گرفته حوادث زمان بر وی چنگ در افكند و او را از اوج اقبال بموج ادبار در انداخت و از آن پس كه روزگاری روشن تر از آب زلال و صافی تر از گنج لال داشت تارتر از خرمن زغال و نامطبوع تر از مخزن خاكستر و سفال گشت و از آن بعد كه پرورش یافته ناز و نعم و نعمت دیده جود و كرم و آسایش برده در بستر تن آسانی و اریكه كامروائی و عنایت و نوازش بود لگدكوب قوارع فرسایش و نقم و كربت دیده ی اندوه و ندم گردید ، نعمتش به نكبت و عزتش بذلت مبدل شد و از كوشكهای رفیع روشن در بند و زنجیر تاریك سجن دچار رنج



[ صفحه 31]



و شجن آمد و از آن پس كه سالها بخواب راحت و امنیت و ابهت بگذرانید از صدمات زمان و مشقات دوران شبها راحت نخفت و سخن از خواب و استراحت نگفت .

هر ساعتش از كثرت اندوه ماهی است و هر شبش از شدت ستوه روزگاری و هر روزش بدرازی روز قیامت نماید و هر زمان مرگ را معاینه كند و تا بروز مردن نصیبش جز غم خوردن نباشد ، ای چه خوش پیك مرگ بشتافتی و او را از محنت سرای بربودی و اینك سخت ترین محنتها و افسوسها دور ماندن از پیشگاه تو است نه بر مال و دولت و مواهب زیرا كه اهل و مال از تو و بسوی تو است و بدست من بعاریت بود و هر چه عاریت باشد به اهلش بازگردد و در برگشت عواری زمان هیچ باك نباشد .

و اما آن مصیبتی كه مرا در جعفر روی نمود ، همانا به سبب جرم و جریرت و جرئت و جسارت او است كه فرمان تو را سبك انگاشت و مكافات بر افزون از آنچه دید بود و در این كار كه با او مرعی شد بهیچ وجه بر تو نمی ترسم كه خطائی در این امر نموده باشی و ظلمی با او رفته باشد یا در تنبیه و كیفر او از حد استحقاق تجاوز فرموده باشی بلكه هر چه كرد بخطا كرد و هر چه دید بسزا دید .

أما در حق من بنده خدمت گذار تفكری بفرمای خدای مرا فدای تو گرداند و اگر گناهی از من رفته باشد دلت را مایل به عفو و گذشت گرداند خدمت مرا بیاد بیار و بر ضعف من و سستی قوت من ببخش و رضا و خوشنودی خود را در حق من مبذول بدار چه اگر گناهی بر من ثابت باشد از چون منی لغزش و از چون توئی بخشایش می سزد و من خود نه این سخنان برای تراشیدن آلت معذرت گویم بلكه بر گناه خود چنانكه رضای تو در آن اعتراف حاصل شود اقرار می نمایم و چون راضی شدی امیدوارم اگر خدای خواهد كار من و برائت ساحت من چنان آشكار شود كه ازآن پس هیچ بر تو بزرگ و گران نباشد گناهی را در گذری .

هم اكنون عذر من بپذیر و صدق نیت و ظاهر طاعت و حجت روشن و دلیل مبرهن مرا مقبول بدار ، چه در این جمله اسباب اكتفای أمیرالمؤمنین و حقیقت



[ صفحه 32]



یابی و تحصیل مراد او می شود خداوند رشته عمرت را دراز و مرا پیش مرگ تو بگرداند و این ابیات را در پایان آن نامه پرسوز و غم و حسرت و گداز مسطرو نمود :



قل للخلیفة ذی الصنا

یع و العطایا الفاشیة



و ابن الخلایف من

قریش و الملوك العالیة



رأس الامور و خیر من

ساس الامور الماضیة



ان البرامكة الذین

رموا لدیك بداهیة



عمتهم لك سخطة

لم تبق منهم باقیة



فكانهم مما بهم

أعجاز نخل خاویة



مستضعفون مطر دون

بكل ارض قاصیة



بعد الامارة و الوزارة

و الامور السامیة



و منازل كانت لهم

فوق المنازل عالیة



أضحوا و جل مناهم

منك الرضا و العافیة



یامن یرید لی الردی

یكفیك ویحك مابیه



یكفیك انی مستباح

عترتی و نسائیة



یكفیك ما ابصرت من

ذلی و ذل مكانیه



فلقد رأیت الموت من

قبل الممات علانیة



و بكاء فاطمة الكئیبة

و الدموع الجاریة



و مقالها تتوجع

یا سوءتی و شقائیه



من لی و قد غلب الزمان

علی جمیع رجالیه ؟



یا لهف نفسی لهفها

ما للزمان و مالیه



او ما سمعت مقالتی

یاذا الفروع الزاكیة



یا عطفة الملك الرضا

عودی علینا ثانیه



چون هارون الرشید از قرائت این مكتوب و این اشعار فراغت یافت به روایت صاحب اعلام الناس این چند شعر را در جواب یحیی بر پشت همان ورقه بنوشت :



[ صفحه 33]



یا آل برمك انكم

كنتم ملوكا عاتیه



فعصیتموا او طغیتموا

و كفر تموا نعمائیه



هذی عقوبة من عصی

من فوقه و عصانیه



اجری القضاء علیكم

ماخنتموه علانیه



من ترك نصح امامكم

عند الامور البادیة



بعد از آنكه آنگونه اشعار عطوفت انگیز یحیی را كه ببایست آتشهای غضب را خاموش و دیگهای بخشایش را بجوش و صدر جود و كرم را پر خروش آورد بخواند در جواب این چند شعر را كه اشارت بوفور طغیان و ظهور عصیان و كفران نعمت و كنمان حقوق و بداندیشی و بدخواهی و استحقاق مزید عقوبت و عتاب و عدم لیاقت اجر و ثواب داشت بنوشت و این آیه شریفه را ردیف به آن گردانید .

بسم الله الرحمن الرحیم «ضرب الله مثلا قریة كانت آمنة مطمئنة یاتیها رزقها رغدا من كان مكان فكفرت بأنعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا یصنعون» .

چون جماعتی كه روزی و نعمت ایشان متكاثر و خوب و خوش و وافر از اطراف برسد و از همه جهت خوشحال و در حالت امان و اطمینان بگذرانند و در ازای شكر خداوند منان طغیان و كفران بورزند و قدر نعمت خدای را ندانند لاجرم بصدمت جوع و زحمت خوف مبتلا گردند و پاداش آنچه را نموده اند دریابند .

چون یحیی بن خالد این خطاب با عتاب را در گوشه زندان بدید از همه طرف مأیوس شد و در همان ساعت در سجن بشجن و از تعب در تب افتاد چه كار زندان چنان بر وی سخت بود كه بر روی خاك می خوابید و از زندگانی خود مأیوس گشت و بدانست كه او را از آن بند و حبس نجاتی نخواهد بود و البته ازین بند و محنت نخواهد فرسود .

لكن در عقد الفرید مسطور است كه چون آن نامه یحیی كه محتوی بر نثر و نظم مذكور بود به رشید رسید هیچ جوابی از جانب رشید نیافت و در زندان رنجور شد .

و در اعلام الناس مسطور است كه یكی روز با یحیی بن خالد گفتند ایها الوزیر ما را به



[ صفحه 34]



بهترین چیزی كه در ایام سعادت خود دیدی خبر گوی گفت یكی روز در كشتی برای تنزه و تفرج بر نشستم چون نردبام را بیرون آوردند تا بالا روم بر تخته از تختهای كشی تكیه داشتم و مرا در انگشت حلقه انگشتری بود بناگاه نگین آن از دستم بیفتاد و آن نگین یاقوت سرخ و بهایش هزار مثقال طلا بود ازین حال تطیر كردم و از آن پس به منزل خود باز شدم و همچنان در آن فال بد می گذرانیدم در این حال آشپز خود را بدیدم كه آن نگین پر بها را بعینه بیاورد و گفت ایها الوزیر این یاقوت را در شكم ماهی بدیدم ، و این حكایت چنان بود كه چند ماهی برای كارخانه طباخی بخریدم و شكم آنها را بشكافتم و این نگین را در شكم ماهی بدیدم و با خود گفتم این نگین جز برای وزیر اعزه الله تعالی شایسته نیست .

چون این سخن طباخ را بشنیدم گفتم سپاس مخصوص به خداوند است و این برترین سعادتها و خوش بختیها است كه به آن رسیدم بعت از آن با یحیی گفتند از پاره محنتهای جهان كه به آن دچار شدی ما را بفرمای گفت در آن زمان كه به زندان بودم سخت مایل بخوردن گوشت گردیدم و برای انجام مقصود خود به قدر هزار دینار غرامت كشیدم یعنی به دربان و و زندانبان و دیگران رشوه دادم تا دیگی و مقدار گوشتی كه درنی فارسی پاره كرده و سركه و سایر ملزومات آنرا در قصبه دیگر جای داده هر چه محل حاجت من بود نزد من بگذاشتند .

پس آتشی بیاوردند پس آن آتش را در زیر دیگ برافروختم و همی سر بر آوردم و بر آن بردمیدم و ریش من بر زمین می سود چندانكه جان من در هوای آن همی خواست از تن بیرون شود چون آن گوشت خام پخته شد هم چنانش بگذاشتم و آن دیگ می جوشید و فوران می زد و من نان پاره كرده در كاسه می ریختم آنگاه دست بردم تا دیگ را فرود آورم و بقدح ریزم بناگاه درهم شكافته و بر زمین ریخته درهم شكست من ناچار آن پاره گوشتها را كه بر زمین ریخته بوده برمی چیدم و خاك از آن می ستردم و می خوردم لكن آن آبگوشت كه سخت به آن مایل بودم از میان برفت و این حال بزرگترین حالاتی بود كه بر من بر گذشت .



[ صفحه 35]



راقم حروف گوید : آنچه ازین قبیل حكایات كه بجمله بر ظهور انواع رنج و محنت و مشقت برامكه حكایت می كند بنظر می رسد بیشتر دلالت بر آن نماید كه این جماعت شریك خون امام و ابنای عظام امام علیهم السلام نبوده اند چه اگر بودند اگر هزاران خیانت می ورزیدند بلكه در حرم هارون بیرون از طریق عفت می رفتند دچار این گونه سختی عقوبت نمی شدند بلكه اگر مباشر آن امر عظیم می گردیدند بر مراتب تقرب ایشان در خدمت هارون افزوده می گشت .

غریب این است كه ابن خلدون در ذیل حال برمكیان می نویسد جعفر بن خالد برمكی در كار تشیع مبالغت و غلو داشت چگونه تواند بود كه جعفر در بدایت امر اینطور باشد و یحیی و سایر برامكه در عین مشاغل و نهایت طلوع اختر اسلام جز آن باشند وانگهی این جماعت همه دانشمند با ذوق خوش سلیقه هوشیار عالم و آگاه بودند چگونه راه دیگر می جستند چنانكه رهانیدن یحیی بن عبدالله حسنی و آشفتگی هارون بر جعفر بن یحیی و هم چنین پاره حالات ایشان در خدمت حضرت كاظم علیه السلام و اخبار آن حضرت به یحیی در كید هارون و زوال ایشان را باید تأمل نمود .